لحظه ها بدرقه راه سبز تان

به صفحه لحظه ها خوش آمدید؛ لحظه ها، نگاهی به دیروز و امروز دارد به امید عدالت ،آزادی وآگاهی فلش می زند. لحظه ها برای یاد و مشق زندگی به میان امده است.

۱۳۹۴ آذر ۲۲, یکشنبه

گزارش: تجليل از نود و هشتمین سالروزاستقلال فنلند+ عکس

تجليل از نود و هشتمین سالروزاستقلال فنلند
 اين محفل با شکوه توسط کانون افغانستانی های فنلند در تاريخ 6 دسمبر 2015 در سالن کتابخانه شرق هلسينکي واقع در مولوپورو سازماندهي شده بود، که با استقبال گرم و باشکوه هموطنان عزيز قرار گرفت.
 
 مراسم در ساعت 14.00 با حضور ده ها  تن از خانم ها و آقايان شروع شد. در آغاز، مجريان اين مراسم، هريک آقای عبدالجلیل هزاره و ذبیح یاوری پروگرام محفل را قرائت کردند. سپس سرود ملی فنلند، نواخته شد و تمام حاضرین در سالن به احترام سرود ملي فنلند از جای شان برخواستند.
 
بعد، قطعه شعری توسط آقای ذبیح یاوری مجری برنامه و عضو شورای اجرايي کانون، به بزبان فنلندی خوانده شد. سپس دختر خانم خرد سال، یلداحازم مقاله ای کوتاهي را به زبان دری با صدای رسا و خوب قرائت نمود و مورد تشويق و استقبال گرم حاضرين قرار گرفت.

۱۳۹۳ بهمن ۱۰, جمعه

حمید

یادش بخیر، روزگاری بود که  سرباز گم نام  نماد جوان مردی و اثاربود.
بهارسال هفتاد ویک بود زمین کابل درفرش سبز بهاری اش نشسته بود وآسمان اسمایی یک تحول عظیم راگواهی میداد سرزمین کابل در جوی بار امید ها و آرزوها ی یک پیروزی می تپید و مردم درنگاه مسافران خویش، غرق در دریای محبت ودیدار می شدند مادرانی که  دلباختگانش را به اغوش می گرفتن اشک شوق درگونه هایش می نشست وباکوه محبت جاری می شدند. یادم هست که آنروزها موج  دیدار و شوک فرارگراف بالای داشت وهردو شانه به شانه دروازه های کابل را می گشودند و در فراسوی دیدار ها گل امید شگوفا بود و  آسمان آبی شهر سقف روئیا ها را ترسیم می کرد ونور آفتاب رمق زندگی را برتن  شهر جاری می ساخت.
در کذرروزگارو لحظه های تاریخی آنروزگاربود که با همه امید ها وآرزوها یش  با جوان کاکه و پرشورآن روزگاربه نام "حمید " آشناشدیم  دل حوادث بهاری ان سال هرروزی که می گذشت سخت سنگین ورنگین ترمی شده ورویش این تحول تاریخی درهرگوشه وکنارشهرنمایان می شد ودرنگاهی به  شهربوی خونین به مشام می رسید. ودر این فضابود که با دید تصویر نگاری وروح سرگردان تاریخ مستند در قبال این تحول وحضوربا شکوه مردم سرنوشت ام رقم خورد  واین دید بود که  مرا درکام خود فروبرد  ومحوا چهره ها ی تاریخ سازو حضورتاریخی مردم شدم واین بود ک وحمید مردم و حمید های روزگارماندگار آشنا کرد

دلهره


شعراز: داکتر موسوی

دلهره

می­سپارم سرنوشتم را
به دست هرچه بادا باد!
هرچه می­آید و می­شاید
              - یا که پیش­آید
گو بگو خوش باد!

سرنوشتم را،
می­سپارم به جناب دوست
تا چه میخواهد،
         کجاها می­برد
یا هرچه خاطرخواه خوب اوست 1
آن بایست و آن شاید.

©

هرنوع بهره گیری ازمتن یا عکس این وبلاک با ذکرمنبع و یا نام صا حب اثر بلا ما نع است

Kuvien ja kirjoitusten kopiointi ilman tekijän nimeä on ehdottomasti kielletty